فیلم سینمایی فراکسیون ارتش سرخ آلمان بخش اول
فیلم سینمایی فراکسون ارتش سرخ آلمان بخش دوم
فیلم سینمایی فراکسون ارتش سرخ آلمان بخش سوم
مقدمه ای بر ترجمه فیلم " معضل بادر ماینهف"
چند سال پیش و قبل از علنی شدن بن بست کنونی سیستم کاپیتالیسم، تئوریسین ها و ایده ئولوگ هایش احتمال برگشت مارکسیسم را در قالب ( شبح مارکسیسم ) مطرح نمودند و هر چند امروزه معلوم شده که نگرانیشان بی مورد بوده ! اما در آن دوره تمهیدات زیادی برای به اصطلاح جلوگیری از بازگشت مارکس و کمونیسم فراهم نمودند.
یکی از صحنه هایی که بشدت فعال شد و بوسیله آن مارکسیسم را آماج شبیخونهای پیاپی قرار دادند، صنعت سینما و تولیدات سمعی بصری بود که نتیجه آن تولید دهها فیلم ضد انقلابی و دست راستی از جمله فیلمهای دشمن مردم ،Attaco Allo Stato ، درضدیت با سازمان بریگاردهای سرخ ایتالیا، معضل بادر ماینهف Der baader meinhof complexبرای تخطئه مبارزات انقلابیون آلمان وهمچنین فیلم زندگی دیگران The lives of others که برای جبران شکستهای پی درپی شان از سرویس اطلاعات آلمان شرقی سابق موسوم به استازی بودند . در فیلم معضل بادر ماینهف که به طور مشخص موضوع این نوشته میباشد ، بیننده حتی از اسم فیلم هم میتواند تصور کند که با چه دسته فیلمی روبرو میباشد، ضمن تماشای فیلم محرز میگردد که تلاشی سخت در وارونه نشان دادن حقایق و ترور شخصیت فرد یا افرادی که برای چندین سال رعشه بر اندام مهره های ریز و درشت سرمایه داری در صنعتی ترین کشور اروپایی ( آلمان) انداخته بودند ، در جریان میباشد. در فیلم مذکور نوک حملات هیستریک به طور مشخص متوجه شخصیت انسانی و اصول اعتقادی بادر ماینهف به عنوان رهبرفراکسیون ارتش سرخ (RAF) میباشد و در این راه از هیچ تلاشی فروگذارنشده است . عقده انتقام و کینه توزی وارثان به حق هیتلر، باعث شده که از زوایای مختلف حقیقت وجودی این مبارز را تحریف نموده و نارواترین اتهامات را به ایشان نسبت دهند و او را به عنوان شخصیتی سرسری ، خشونت طلب ، دزد و آدمکش ، بیرحم و بد دهن و غیره قلمداد نمایند تا بدینوسیله ازانقلابات کارگری و به میدان آمدن پرولتاریای صنعتی در دوره بن بستشان ( وضعیت کنونی) جلوگیری نمایند ، فیلم با صحنه هایی از جزیره موسوم به لختی ها شروع میشود که میخواهد با دست بردن در انبان اتهامات اخلاقی ، کما فی سابق کمونیستها را به ترویج فساد و فحشا متهم نماید ، این در حالی است که رژیم سرمایه داری تا به حال میلیونها انسان را فقط به خاطر یک لقمه نان وارد بازار فحشا و تن فروشی نموده بطوری که روزانه اخبار مربوط به صنعت پرنو را میتوان در اشکال مختلف از جمله پدیده های رو به رشد اینسست ، پدوفیلی (بخصوص در کلیساها و دیگرمراکز مذهبیشان ) هموسکسوالها ، لیزبینها و غیره را در گوشه و اکناف دنیا دید و شنید، سپس نوبت به اعتراض برحق دانشجویان چپ و آزادیخواه علیه خاندان پهلوی میرسد که در این قسمت کارگردان میخواهد با نشان دادن خشونت وسرکوبگری پلیس چنین وانمود کند که آنها مجبور به دخالت برای ایجاد نظم و جلوگیری از گسترش جنگ و جدال بین دانشجویان از یک طرف و ساواکی های آریامهری از طرف دیگر شده اند ، همچنان که در پایان فیلم هم آمده است پارسال بی بی سی ، طی یک گزارش کذایی مفصل پلیسی را که با شلیک گلوله و بطور کاملا" عمدی یکی از دانشجویان را در جریان تظاهرات به قتل میرساند متهم به عامل نفوذی سرویس اطلاعات آلمان شرقی سابق (استازی) نمود و ادعا کرد که پلیس نامبرده به قصد براه انداختن آشوب در آلمان غربی و مستقیما" به دستور استازی مرتکب آدمکشی شده است ، که در این مورد فقط میتوان گفت دریغ از یک ذره حقیقت گویی و پرنسیب انسانی برای بی بی سی مدافع حقیقت ناب !. در دهه های شصت و هفتاد میلادی ، جنبش کمونیستی بشدت اجتماعی شده بود و بیم آن میرفت که کار سرمایه داری را یکسره نماید لذا این مسئله استراتژیست ها و اساتید کنترل بورژوازی را به فراست طراحی سیاستهای مبتنی بر مهار و خفه کردن کمونیسم روبه رشد در آن دوران انداخت و همچنان که در ادامه فیلم می بینیم این سیاست از یکطرف در قالب تبدیل دولتهای تقریبا" تا آنوقت سنتی موجود به دولتهای موسوم به هوشمند و الکترونیک (برای کنترل سیستماتیک تر مردم) و از طرف دیگر با کشاندن کمونیستها به جنگ مسلحانه و چریک شهری، به اجرا در آمدند لذا در اقدامی برنامه ریزی شده رهبر دانشجویان را ترور کرده و همزمان با آن شروع به دستگیریهای وسیعی میکنند تا با قطبی کردن هر چه بیشتر فضا، دانشجویان را به یک جنگ ناخواسته و در میدانی که خودشان تعیین کرده بودند، بکشانند، کاری که در آن موفق هم شدند ( جالب این است که مشابه همین سیاست را علیه سازمان بریگاردهای سرخ در ایتالیا هم پیاده میکنند اما در آنجا و با تشخیص به موقع دسیسه های دولت از جانب بریگاردهای سرخ ، مغز متفکر و بانی توطئه که در فیلم "دشمن مردم" در قالب یک استاد دانشگاه محبوب ، بی ریا و خانواده دوست مطرح شده به موقع و قبل از اجرای نقشه هایش شناسایی وکشته میشود و با این کار طرح رژیم نئوموسولینیستها عقیم میگردد) دراین قسمت از فیلم سر و کله بادر ماینهف به عنوان یک آدم عقده ای و خیره سر پیدا میشود که کار خود را با آتش زدن فروشگاهها و اموال عمومی شروع کرده و در کمال بیرحمی دولت قانون! را نشانه رفته است . لازم به ذکر است که در سراسرفیلم و به شیوه ای سیستماتیک سیستم قضایی به عنوان نهادی کاملا" مستقل و دمکراتیک ، مشغول اجرای قانون و مشتقاتش"برقراری نظم و امنیت" میباشد و نه تنها از شکنجه و اعدام خبری نیست بلکه همه در پیشگاه قانون برابرند و حق برخورداری از خدمات حقوقی مثل وکیل مدافع و دادگاه علنی ، زندان مرفه و پرازامکانات مثل رادیو و تلویزیون و غیره بدون استثناء و حتی بالجبار شامل همگان میشود و دست آخراینکه افرادی که به زندان میافتند علیرغم وفور نعمت و رفتار خوب مسئولین زندان با آنها ، پشیمان شده و نه تنها به اعتقادات سابقشان پشت میکنند بلکه از شدت عذاب وجدان رویشان نمیشود که به زندگی عادی بیرون زندان علیرغم ممکن بودنش، برگردند لذا اکثریتشان مثل بادر ماینهف و همراهانش و در این دوره مثل میلوسوویچ عاقبت خودکشی میکنند ! دو سال پیش و پارسال آخرین اعضای زندانی فراکسیون ارتش سرخ، بعد از تحمل سی و یک سال زندان انفرادی وظاهرا" عدم موفقیت در خودکشی ! مجبور به بیرون آمدن از زندان شدند! .
در ادامه فیلم، بادر ماینهف بعد از عدم قبول بازگشت به دادگاه مستقل و دمکراتیک آلمان! به ایتالیا فرار کرده و در آنجا هم بعد از کلی ماجراجویی و دزدی به زندان میافتد و در جریان فرارش موجبات مجروح شدن یک سرایدار زحمتکش بنگاه انتشاراتی را هم فراهم میکند و البته در همین بخش فیلم هم است که عشق شدید بادر ماینهف به ماشین بخصوص از نوع پرسرعت وگران قیمتش( ماشین پورشه) توسط کارگردان برملا میگردد، هر چند و با وجود این نوع ماشین هم به خاطر بزدلی اش نمی تواند از دست یک پلیس عادی در برود وبه زندان میافتد! بعد از فراراز زندان درایتالیا باز هم حس ماجراجویی عطش ناپذیرش او را مجبور به رفتن به اردوگاه آموزشی فلسطینی ها در اردن میکند تا در آنجا هم علاوه بر فراهم کردن دردسر برای کمونیستهای فلسطینی وکتک کاری با همرزمانش، در تایید صحت اتهامات اخلاقی بورژوازی علیه کمونیستها ، یک شوی کاملا" سکسی راه بیاندازد ( لخت شدن در پشت بام اردوگاه آموزشی و دادن شعار سکس و شلیک کردن مثل هم هستند) علاوه بر این دست مسایل نکته ای که نبایدازدید بیننده پنهان بماند این است که کارگردان با وجدان! میخواهد برای بخشهای بعدی سناریوی فیلم ، زمینه بی گناهی و دفاع مفتضحانه خود را از صهیونیستها فراهم کند و این مسئله را با کلام بادر ماینهف تحقق می بخشد وقتی که به فلسطینی ها قول همکاری و کمک در مبارزاتشان علیه اسراییل میدهد که همین همکاری هم بعدا" باعث بوجود آمدن هولوکاست دوم ! در جریان المپیک مونیخ میشود. بعد از بازگشت ازاردوگاه آموزشی و با به تصویر کشیدن مشتی اسلحه روسی از جمله کلاشنیکوف به عنوان نماد کمونیستها، کارگردان میخواهد این تفکر را به بیننده القاء کند که گویا فلسطینی های ضد صهیونیست برای فراکسیون ارتش سرخ اسلحه و مهمات ارسال نموده اند ، غافل از اینکه در قسمتهای بعدی فیلم و حتی در جریان مصادره پولهای بانکها هم خبری از اسلحه های روسی - فلسطینی نیست.
به هرحال بعد از مسایل مربوط به بانکها ، دیکتاتوری قانون در آلمان خود را در انجام حملات به مراتب بزرگتر و وسیعتر علیه کمونیستها و حتی کشتنشان ( طبق اصل حق دفاع از خود مندرج در کتب مربوط به دموکراسی و بازار آزاد ) کاملا" محق میبیند ! درآغاز سی دی دوم فیلم اتهام جعل اسکناس و مدارک دیگر ، دلیل دیگریست بر مافیایی بودن فراکسیون ارتش سرخ ! اتهامی که هنوز هم سرمایه داران علیه جنبشهای بر حق انسانها بکار میبرند و با این کار میخواهند چنین وانمود کنند که جنگ دولتها علیه باندهای بزه کار و دزدان سرگردنه است نه علیه کمونیسم و جنبشهای آزادیخواهانه ! و در ادامه میبینیم که کارگردان با به تصویر کشاندن صحنه های تکان دهنده ای ! از کشته شدن کارمندان روزنامه ها و نظامیان آمریکایی مستقر در آلمان ، سعی در تحریک احساسات انسانی انسانها میکند و کشته شدن چند آمریکایی را پیراهن عثمانی کرده برای توجیه موج کشتارهای دولتی آمریکا در ویتنام و دولت آلمان در داخل کشور علیه کمونیستهای فراکسیون ارتش سرخ . لازم به ذکر است که در بخش اعظم فیلم تلاشی آگاهانه و عامدانه برای جلوگیری از مطرح شدن کلمات و اصطلاحات مربوط به کمونیستها در جریان میباشد بطوری که اگر بیننده کاملا" مواظب نباشد بعد از اتمام فیلم به احتمال زیاد مبارزین ارتش سرخ آلمان را با هیپی ها ، هموسکسوالها ، آنارشیستها و یا حتی مافیای سیسیل اشتباه میگیرد !
در صحنه های آتی و ظاهرا" با کمک دوستداران دولت مردمی آلمان ! اکثریت کمونیستها لو رفته و به دست پر توان گشتاپوهای نسل دوم دستگیر میشوند و از همه جالبتر همسر بادر ماینهف میباشد که در میان هفت ملیون عضو و هوادار فراکسیون ارتش سرخ ( به اعتراف خود دولت آلمان ) حتی نمی تواند جایی برای مخفی شدن پیدا کند و لذا بطور جالبی در حالی که از شدت ترس قالب تهی کرده بود و علیرغم مسلح بودنش هم ، توسط دو پلیس دست خالی و آنهم در داخل یک بوتیک ! دستگیر میشود چرا که کارگردان منصف میخواهد این طرز تصور را تثبیت کند که بانی غائله بادر ماینهف بوده و بقیه بدون هیچ انگیزه وعقیده ای تنها از سر احساسات دنبال این شخصیت غیر کاریزماتیک ! رفته اند و با دستگیری آن مبارزه کمونیستی هم از بین میرود ، در حالی که در بقیه قسمتهای فیلم این واقعیت را از زبان دست اندر کاران دولتی میشنویم که با حالتی هیستریک میخواهند علت ادامه مبارزه علیرغم دستگیری رهبران جنبش را دریابند بخصوص به میدان آمدن مبارزین موسوم به کمونیستهای نسل دوم ، که ضربات کمرشکنی را به بورژوازی آلمان دمکراتیک ! وارد میکنند . جریان شکنجه زندانیان هم طبق عرف کاپیتالیستی بر گردن چند پلیس دون پایه که ظاهرا" در غم از دست دادن همکارانشان به مرز جنون رسیده اند ، گذاشته میشود و بقیه جرایم انجام شده هم از جمله با زور غذاخوراندن به شخص اعتصابی و یا عدم درخواست دکتر برای زندانیان ، همه و همه مسایلی جزئی تلقی میشوند که در کل محلی از اعراب ندارند! .
بعد ازنشان دادن دستگیریها ، فیلم وارد فاز نشان دادن اوضاع و احوال زندان و زندانیان میشود که البته زیاد هم بد به نظر نمی رسند ! و سپس مستقیم میرود روی مراسم گریه و زاری به خاطر کشته شدن چند صهیونیست و گویا این مسئله باعث تصمیم گیری مقامات دمکرات آلمان در طراحی استراتژی مبارزه با تروریسم ( کمونیسم ) شده و ظاهرا" قبل از این اتفاقات هیچ مشکلی با کمونیستها نداشته اند ! همچنین عامدانه فلسفه وجودی کمونیستها را محدود به مسایلی همچون اشغال فلسطین و جنگ ویتنام میکنند در حالی که در اطلاعیه های فراکسیون ارتش سرخ به کرات برچیدن نظام سرمایه داری و غیره به گوش میرسد ومسایل مربوط به اشغال فلسطین و جنگ ویتنام تنها به خاطر ابعاد وسیعی که در آن دوران به خود گرفته بودند (مسئله فلسطین هنوزهم ادامه دارد) مورد تاکید قرار میگرفتند و نه به عنوان فلسفه وجودی فراکسیون . بهترین دلیل برای این مسئله اعدام انقلابی دهها وزیر ، دادستان ، بانکدار ، مسئولین پلیس و غیره میباشد که همگی آنها آلمانی الاصل بودند ، به قول اورلیک ماینهف: ما هر جا که امکانش باشد ضد نظام سرمایه داری مبارزه میکنیم و آلمان تنها یکی از جبهه های جنگ طبقاتی ما میباشد .
از این به بعد تمهیدات کارگردان برای توجیه اعدام رهبری فراکسیون ارتش سرخ تحت لوای خودکشی شروع میشود . ظاهرا" اورلیک ماینهف نه بخاطر مواد سمی و روانگردانی که بطور مستمردرغذایش میریزند بلکه از شدت عذاب وجدان (بخاطر جنایات نکرده ) خودکشی میکند و انسلین همسر وفادار بادر ماینهف هم تقاضای کشیش را میکند ( برگشت به مذهب ) از اسلحه خیالی هم که ظاهرا" به دست بادر در داخل زندان میرسانند کاری ساخته نیست ! و کله شقی اش او را از قبول همکاری با دولت بازمیدارد ، مبارزین نسل دوم سازمان هم که کاری از پیش نمی برند و همه این مسایل به زعم کارگردان ! دست به یکی میشوند تا بعد از عدم موفقیت طرحهای اشغال سفارت آلمان در استکهلم سوئد و به گروگان گرفتن مدیر کل اتحادیه های کارفرمایان آلمان و دست آخر شکست پروژه هواپیمای خطوط لوفتهانزا ، مرحله سقوط روحی روانی زندانیان فراکسیون شروع شده و عاقبت منجر به خودکشی دست جمعی آنها میشود !...
مارکسیسم و فلسفه شعور !
همچنان که در بالا اشاره شده ما به ازای مادی این فیلمها برای طراحانشان تحریف تاریخ مبارزات دهه هفتاد اروپا ، ترور شخصیت فعالین آن و در نتیجه جلوگیری از بازگشت مارکسیسم که در قالب فرمول "بازگشت شبح مارکسیسم" از سوی مراکز مطالعات استراتژیک سیستم سرمایه داری و قبل از شروع بن بست کنونی مطرح شده بود، میباشد.
حال این سوال مطرح است که چرا مارکسیسم به عنوان تنها آلترناتیو جهانشمول سیستم کاپیتالیستی و علی رغم بن بست کامل سیستم تولید به شیوه سرمایه داری به صحنه باز نگشت ؟ و یا به دیگر سخن چرا سیستم سرمایه داری همچنان در قدرت میباشد در حالی که طبق پیش بینی های "منطقی" مارکس در کتاب کاپیتال ، سرمایه داری در آخرین مراحل رشد و انکشاف خود " مرحله امپریالیسم" اول در روبنا یعنی در حوزه های انسانی- اخلاقی ، فرهنگی – هنری و سیاسی- ایده ئولوژیک و غیره به بن بست میرسد"امری که دهها سال است واقع شده" اما سقوط کاملش منوط به بن بست رسیدن در حوزه اقتصادی است که حکم زیربنا را دارد، و اینک بیش از یکسال است که شاهد بن بست کامل شیوه تولید سرمایه داری میباشیم و ظاهرا" از کمونیسم یا شورشها و انقلابات خبری نیست حتی در کشورهایی مثل یونان که دولت رسما" اعلام ورشکستگی کامل هم نموده است !
در جواب به بی شمار سوالاتی از این قبیل باید سراغ فلسفه شعور و اصول متناظر بر آن رفت ، همچنان که در بالا هم اشاره شده مارکس از دید "راسیونال" منطق حاکم بر سیستم تولید به شیوه کاپیتالیستی را مورد بررسی قرار داد و امروزه شاهد تحقق کامل پیشبینی های مارکس میباشیم و در یک کلام علیرغم شانتاژهای سرمایه که میخواهد بن بست کنونی را به بحران اقتصادی قابل گذار تقلیل دهد ، سیستم سرمایه داری به بن بست رسید و توجیه اقتصادیش را به مثابه زیربنایی که کل روبنا بر آن بنیاد گذاشته شده بود را کاملا" از دست داده است و در واقع اینک تنها مرده متحرک نظام سرمایه داری در قدرت مانده است که آنهم نه بخاطر احتمال زنده شدن مجددش بلکه تنها و تنها به خاطر غیاب کمونیسم میباشد و این پدیده ها هیچ نوع توجیه منطقی ندارند بلکه باید سراغ فلسفه شعور که به شیوه ای بنیادی اصالت نوع انسان را (نه الزاما" در چهارچوبهای اگزیستانیسیالیستی ) بررسی میکند، رفت و در زوایای مختلف آن تحقیق نمود .
در طول تاریخ فلسفه، عقل و شعور به عنوان دو پایه تفکیک ناپذیرازهم ، مطرح شده اند و در واقع همین مسئله بشریت را دچار اشتباهات اساسی و به بیراهه رفتن های فراوانی نموده است ، هر چند بخاطر عدم وجود تجربه کافی در بستر زندگی ، حدوث این اشتباهات ، مطلقا" غیر قابل اجتناب بوده اند اما وقوع انقلابات فرهنگی موسوم به رنسانس و بالطبع آن پروسه صنعتی شدن جوامع و روی کار آمدن سیستم کار مزدی سرمایه داری بر روی ویرانه های فئودالیسم در واقع یک تغییر شیفت اساسی در حوزه های داخلی عقل و منطق یا همان راسیونالیسم به حساب می آیند، هر چند تحلیلهای تا کنون موجود منجر به تولید این استنباط شده اند که گویا با شروع رنسانس بشریت ایده آلیسم و بالطبع آن شعور و عشق و اخلاق را از صحنه خارج نموده و به جای آن ماتریالیسم مبتنی بر عقل و منطق را جایگزین نموده است ، اما در واقع و از دید فلسفه شعور این جابجایی تنها بین دو نوع متفاوت از راسیونالیسم بوده است به عنوان نمونه و در دنیای امروزه میتوان به جایگزینی منطق خشک و محدود اولیه که حاکم بر سیستمهای کامپیوتری قدیمی بود ( سیستم عامل داس) با منطق فازی که از خیلی لحاظ کارآمدتر و انعطاف پذیرتر و منطبق تر با سیستمهای عامل امروزی (ویندوزهای مختلف) و باطبع نیازهای معاصر میباشد، اشاره نمود و حتی اگر این جایگزینی را یک انقلاب انفورماتیک هم به حساب بیاوریم بازهم تغییرات در داخل سیستم راسیونال بوده و بدین معنی نیست که منطق اولیه عقلانی یا ماتریالیستی نبوده است ، شبیه همین مسئله هم در جریان انقلابات فرهنگی موسوم به رنسانس پیش آمد ولی از آنجا که هنوز از لحاظ بنیادهای فلسفی عقل و شعور از هم تفکیک نشده بودند لذا بر منطق محدود و انعطاف ناپذیر اولیه ( کلیسا و قدرت مذهبی) مهر ایده آلیسم و غیر راسیونال زده و رنسانس را انقلابی ماتریالیستی و عقل گرا علیه کل ایده آلیسم محسوب نموده و آن را دست آوردی بزرگ تلقی نمودند در حالی که طبق تعاریف فلسفه شعور هر دو حوزه ( پیش از رنسانس و بعد از آن ) راسیونال بوده و جابجایی و تغییرات مطلقا" در بین حوزه های منطق های مختلف صورت گرفته است و در توضیح باید گفت که از دید شعور تمامی سیستمهایی که به نحوی از انحاء با قدرت در ارتباطند یا آن را قبول دارند و یا توجیهش میکنند راسیونال بوده و در دنیای شعور ، قدرت محلی از اعراب ندارد ، دوم اینک امروزه و در جریان تجربه ، اکثریت انسانها متوجه این حقیقت شده اند که صنعت مذهب به عنوان بنیادی کاملا" راسیونال و پس از انجام محاسبات منطقی و عقلانی ، بر روی احساسات و دنیای معنوی انسانها سرمایه گذاری نموده و از این راه و به اسم خدا و معنویات ارتزاق میکند مانند رستورانهای بین شهری که نه بخاطر رفاه و کمک به مسافرین بلکه کسب درآمد از محل احساس گرسنگی مسافرین تعبیه شده اند و لذا نمیتوان آنها را بنیادهای خیریه معنوی بحساب آورد. همچنان که در بالا اشاره نمودم مارکس تنها از لحاظ منطقی و با کنار هم گذاشتن پازلهای مربوطه ، به این نتیجه راسیونال رسید که سیستم تولیدی به شیوه سرمایه داری به بن بست میرسد و بعد از آن طبقه کارگر ناگزیر به انقلاب و ورود به فرماسیون اجتماعی- اقتصادی دیگری به اسم سوسیالیسم میگردد ، اما همچنان که میبینیم علیرغم به بن بست رسیدن کاپیتالیسم، انقلابی که قرار بود ما را وارد فاز سوسیالیسمی کند که از دید ماتریالیسم تاریخی مارکس در رتبه ای بالاتر از سرمایه داری قرار دارد، عملی نشد و در پاسخ به این معضل باید گفت که هر چند مارکس انسان را سرمایه اصلی میدانست اما مانند دیگر فیلسوفان ماتریالیست اوهم انسان کارگر را به عنوان یک پدیده منطقی که در چهارچوب سیستمی منطقی کار میکند در نظر گرفته بود و فکر میکرد که در طول پروسه تولید ، به این آگاهی میرسد ( رشد عقلی) که از سود اضافه حاصل از کار او ، سرمایه دار، سرمایه دارتر میگردد و همین شرایط کار، کارگران را وادار به اتحاد وعاقبت انقلاب میکند یعنی در پیش فرض مارکس همگام با رشد نیروهای مولده، طبقه کارگر صنعتی هم به مثابه پرولتاریای هم سرنوشت و طی یک پروسه راسیونال رشد کرده و بلاخره زمام امور را به عنوان تولید کنندگان در دست میگیرند (تاثیر منطقی پروسه تولید به عنوان یک پروسه منطقی، بر رشد آگاهی عقلی طبقه کارگرو باز هم در قالب یک پروسه منطقی، در نتیجه وقوع انقلاب و ورود به فاز منطق بهتر یعنی سوسیالیسم) در این طرز تفکر ماتریالیستی میتوان به وضوح نظاره گر این مسئله بود که جایگاه کارگر نه به عنوان موجودی باشعور بلکه به عنوان موجودی هوشمند که در انتهای پروسه منطقی تولید به شیوه سرمایه داری (مرحله امپریالیسم) به رشد عقلانی سطح بالایی رسیده و سپس انقلاب میکند در نظر گرفته شده، غافل از اینکه عقل و شعور دو معادله کاملا" جدا از هم و در عین حال متاثراز همدیگرند ، رشد عقل همچنان که امروزه میبینیم باعث پایین آمدن شعور در کل میشود و در اینصورت انسانها منافع فردی خود را که با انجام محاسبات منطقی به آن میرسند براتحاد با دیگران ارجعیت میدهند و نه تنها با هم متحد نمی شوند بلکه بر عکس در رقابت کامل با هم قرار میگیرند لذا بسان الان کارگر وکارگری وجود دارند اما طبقه ای تحت عنوان طبقه کارگر نداریم ! چرا؟ چونکه همگام با رشد منطقی نیروهای مولده، کارگر هم منطقی تر و عاقلتر و در نتیجه کم شعورتر شده تا جایی که اکثریت کارگران بخصوص در جوامع صنعتی و در اثر رشد بیش از حد عقلی ! به رباتهایی انسان نما تبدیل شده اند که با مفاهیمی همچون اتحاد وطبقه و انقلاب کاملا" بیگانه اند و در بهترین حالت رقیب یکدیگر میباشند و این بلایی است منطقی که سیستم سرمایه داری در جریان رشد راسیونال خود بر سر بشریت بخصوص کارگران آورده تا از اتحاد و انقلاب آنها جلوگیری نماید، کاری که در آن موفق هم شد و الان هر چند در بن بست کامل قرار گرفته ولی انسان با قدرت شعورش انقلاب میکند نه ربات با قدرت عقلانیش .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر